یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتی چنان که نگنجد کسی در آن
یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتی چنان که نگنجد کسی در آن
یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست
سلام دوستان چند روزی بود دسترسی به نت نداشتم و نتونستم ان شاا... از امروز دوباره مطالب جدید می زارم.
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
نسیم مست وقتی بوی گل میداد حس کردم
که این دیوانه پرپر میکند یک روز گلها را
خیانت قصهی تلخی است اما از که مینالم؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را
نمیخواهم کسی از مردن من باخبر گردد...
نمیخواهم پدر برهم نهد چشمان بازم را
نمیخواهم که مادر سختی جان کندم بیند
ولی ای دوست
اگر روزی رفیقی مهربان آمد
ز تو پرسید فلانی کو؟
بگو در سنگر ناکامی و حسرت
بسی جان داد
ولی تا لحظه آخر چنین می گفت:
امید من ، رفیق من ...
کامم اگر نمی دهی ، تیغ بکش مرا بکش چند به وعده خوش کنم ، جان به لب رسیده را؟