در آن هنگام که میگیرد نفس در سینه ام خاموش
نمیخواهم کسی از مردن من باخبر گردد...
نمیخواهم پدر برهم نهد چشمان بازم را
نمیخواهم که مادر سختی جان کندم بیند
ولی ای دوست
اگر روزی رفیقی مهربان آمد
ز تو پرسید فلانی کو؟
بگو در سنگر ناکامی و حسرت
بسی جان داد
ولی تا لحظه آخر چنین می گفت:
امید من ، رفیق من ...